عشق گاهی مهمل است. کسی را که هوش و حواس درست و حسابی ندارد، می گویند عاشق است.
گاهی عشق ویترین است و در نام گذاری ها مشتری جلب می کند. مثلاً در رمان: عشق سال های جنگ و در وبلاگ : ... .
عشق گاهی ناتوانی از تعریف است. هر چه را نمی توانند معنا کنند به عشق تعبیر می کنند.
گاهی عشق کثیف و یا اینکه تقلب است. مثل عشق های کوچه بازاری.
عشق همیشه مظلوم است و چه پلیدی ها و زشتی ها که با نامش برپا نمی کنند!
اما عشق گاهی حقیقی است و عشق حقیقی را عشق است.
هر چه می گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل گردم از آن
(مولانا)
عنوان این مطلب میتوانست فروشگاهی برای خارجی ها باشد! ماجرا از این قرار است که به صورت اتفاقی در حوالی خیابان شریعتی تهران وارد یک فروشگاه لباس شدم. فروشگاه بسیار شیک بود. هم فیزیک مغازه، هم چینش لباسها و هم فروشندهها لوکس بودند. مشتریها نیز کم و بیش به همچنین.
ابتدا یک تیشرت بچهگانه نظرم را جلب کرد که جنس پارچه متوسطی داشت و با قیمت 35000 ریال مناسب مینمود. با خود گفتم در مغازههای عادی و گرانفروش ممکن است این تیشرت تا 60000 ریال هم قیمت بخورد. کمی که دقت کردم، جاخوردم. متوجه شدم یکی از صفرها را ندیده ام. همان تی شرت بچه گانه ناقابل 350000 ریال (35 هزار تومان) قیمت خورده بود و همچنین بقیه اجناس یک صفر اضافه داشت! کتانیهای بچهگانه که به یقین بیش از 7000 تومان ارزش نداشت، 70 هزار تومان قیمت خورده بود. یک زیر پوش زنانه 40 هزار تومان قیمت داشت و کاپشن کتان معمولی 30 هزار تومانی 180 هزار تومان قیمت داشت. کتهای تک بدون اتو و احتمالاً با مد جدیدی که من از آن سردرنمیآورم (روح حاج دایی ما شاد!) 300-200 هزار تومان قیمت خورده بود! کمکم قیمتها برایم عادی شد. با دیدن هر لباس، بهایش را تخمین میزدم و بعد یک صفر به آن اضافه میکردم، تقریباً به قیمتی می رسیدم که اتیکتها اعلام میکردند!
این فروشگاه مثل برخی فروشگاههای قم ِ خودمان که رعایت حال مشتری را میکنند، هم فروشندهی خانم داشت و هم فروشندهی آقا؛ با این تفاوت که خانمها به آقایان مراجعه می کردند و آقایان به خانمها!
در یک نما آقا پسری شیک و نو پوش در حال سفارش توقعاتش به یکی از فروشندگان بود. معلوم بود که در حال پیدا کردن راهی است که به بهترین شکل پولهای زحمت کشیدهی(!) پدر را به لباس هایی برای نمایش در میان اطرافیان تبدیل کند و حتماً چنین شخصی کمد لباسش مملو از لباس های رنگارنگ است! داشتم از فروشگاه بیرون میآمدم که خانمی را در حال خرید دیدم. داشت میپرسید:«مارکش کجایی است؟» و فروشنده میگفت:«ایتالیایی!» اینجا بود که راز فروشگاه و قیمتهایش برایم آشکار شد. آدمهایی با پول های بادآورده و تسلیم در برابر فرهنگ بیگانه. جالب اینجاست که بعداً یکی از بستگان گفت بیشتر این لباس ها در داخل تهیه می شود و خارجیها نیز از قماشی است که در کشور تولید کننده به عنوان پستترین لباسها شناخته میشوند. مثل همین کت و شلوارها که سری دوزی است و پارچهاش به مراتب از پارچههای ایرانی پستتر است. فقط مدل و مدش مورد توجه خریداران است، و البته اسم و پز مارک خارجیاش! من نتیجه گیری نمیکنم، بقیه اش با خودتان، فقط میتوانم بگویم خوش به حال صاحب فروشگاه!
اشاره: این پست، بخش عمده ی نامه ی برادرم به من است. برای درجش کلی کشمکش داشتیم. معتقدم که سرگذشت حاج دایی ما عبرت آموز است. نتیجه ی کشمکش این شد که من پیشانی وبلاگ را از نام برادر – حتی در حد ایهام – خالی کنم و چند شرط کوچک دیگر. نمی دانم مطالعه می کنید یا نه؟ خودم فکر می کنم مفید است و حالا که بار دیگر وبلاگ را با یاد حاج دایی و سفر آخرت به روز می کنم، پیش خودم گمان می کنم که کاری کرده ام. خدا قبول کند! ادامه ی مطلب ...
ساعت 4 صبح خبردار شدم که حاج دایی پر کشید. حاج دایی مرد زحمت کش، مهربان و مظلومی بود. ادامه ی مطلب...
یادم می آید کوچک که بودم، تفریحم فقط رفتن به حرم حضرت معصومه (س) بود. و چقدر از این زیارت لذت می بردم و فکر می کردم بهتر از این تفریحی وجود ندارد. جای یک گردش در پارک و تاب بازی کردن همیشه خالی بود. وقتی علت را از بزرگ تر ها جویا می شدیم، می گفتند:«به کدام پارک برویم؟» راست هم می گفتند، چون در محله مان فضای سبز نبود و پارک ها و فضاهای سبز در کل شهر، آن قدر کم و کم کیفیت بود که جوابگوی مردم شهر قم نبود.
امروز به لطف خداوند و زحمات مسئولین، فضاهای سبز و پارک های متعددی در شهر ساخته شده است. اما حالا هم که برای تفریح و لذت بردن از هوای پاک به پارک می رویم تا اندکی از فشار کار روزانه بکاهیم و خستگی های زندگی شهری را به فراموشی بسپاریم، آن قدر دود قلیان و سیگار و [...] وجود دارد که ترجیح می دهیم در خانه بمانیم و به پارک نرویم. در فاصله های نزدیک و چند متر به چند متر، چند جوان دور هم جمع شده اند و یکی مشغول چرخاندن زغال است و بقیه دور یک قلیان جمع شده اند و بعد دود است و دود و دود. انواع بوها را باید تحمل کنی! از بوی سیگارهای مختلف گرفته تا انواع تنباکو با طعم میوه ای و [...].
در دولت معروف به اصلاحات کشیدن قلیان در پارک ها و چایخانه های سنتی آزاد شد تا مثلاً توریست جذب شود. این مسئله به ضرر جوانان و خانواده ها می باشد و سلامتی آحاد جامعه را به خطر انداخته است. آیا نباید این امر به گوش مسئولین برسد و در فکر راه حلی برای این معضل باشند؟ به امید آن روز!
پ.ن: از برادری که در تنظیم قالب و تاسیس وبلاگ و ... به اینجانب کمک کرده اند و حاضر نیستند اسمشان را بگویم، صمیمانه تشکر میکنم و از خدای بزرگ برایشان سلامتی و طول عمر بابرکت خواهانم.