با سلامی از سویدای دل به پیشگاه مقدس حضرت بقیة الله الاعظم (علیه آلاف التحیة و الثناء).
خیلی ساده و بیتکلف پیشنهاد میکنم یک موج خاطرهنویسی با موضوع مهدویت و انتظار در وبلاگها ایجاد شود. به این صورت که اگر در زندگی خود عنایات حضرت حجت (علیه السلام) را شاهد بودهاید و یا توسلی داشتهاید که به نتیجه رسیده، آن را شرح دهید. همچنین اگر در این مورد شنیدههای قابل ذکری دارید، میتوانید بیان کنید.
این حرکت بنا به پیشنهاد یک نهاد ادبی میباشد و داستان نویسان مرتبط با این نهاد، یادداشتها را مایهی خلق آثار داستانی قرار میدهند. شاید نیاز به یادآوری نباشد که هیچ چیز جای واقعیت را نمیگیرد و اگر شاخ و برگ اضافی به خاطره داده شود، جوهر حقیقت و حقانیتش را از دست میدهد و در این صورت نه ارزشی دارد و نه تأثیری میگذارد. عزّت هم که در هر حال از طرف خداست. امیدواریم این حرکت مورد عنایت و توجه حضرت بقیة الله الاعظم (عج) قرار گیرد.
الهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و المستشهدین بین یدیه.
به قلم دوستان ارجمند:( تمام لینک ها در بخش روزانه ی وبلاگ آمده است )
وبلاگ شلمچه هم یکی یادداشت معرفی کردهاند(جدید): امام زمان و شفای اسیر دربند
جناب زد-ام از شروق هم وارد میدان شدهاند(جدید): موج خاطره نویسی مهدوی
صبا خانم از «تا صبح انتظار» از نظر پنهان مانده بودند (جدید): مهمان آقا بودیم
یادداشت فصل آگاهی (جدید): ما بی صاحب نیستیم
یک وبلاگ مهدوی: هفت شهر عشق
یک وبلاگ گروهی: روزهای عاشقی
منتظر نوشتههای بعدی این وبلاگ هم هستیم:ما مانده ایم و بغض گلوگیر انتظار
اینجا هم پیشتاز بوده است:مجمع وبلاگ نویسان مهدوی
یک بسیجی هم فقط از یار مینویسد: یاس کبود
وبلاگ «مهرورزی در اسلام» نوشته است: نمینالم که ترسم نالهام راه نفس گیرد
امیر عباس هم پیشتر نوشته بوده است: تا به کی سرگردان تو باشم؟!
گام نخست را گام آخر برداشته است: ناچاریم امام زمان بیاید!
برادری که اهل قم است چنین میگوید:
سهشنبه شبی بود و در یک پایگاه بسیج برای تعدادی از بسیجیان باید صحبت میکردم. در آغاز کلام بعد از نام خدا – برای زینت – گفتم:«عرض سلامی داریم به پیشگاه مقدس حضرت صاحب الزمان». سخنرانی انجام شد و ساعتی را نیز با بسیجیان به گپ خودمانی گذراندیم و بعد تا به منزل برسم نزدیک نیمهشب بود. اواخر پاییز بود و هوا هم سرد. مهیای خواب که میشدم به یاد جمکران افتادم. یک مرتبه عزمم جدی شد که شب چهارشنبه است و خوب است به جمکران بروم. با سرعت تجدید وضو کردم، لباس پوشیدم و راهی مسجد شدم. آن زمان وسیله هم نداشتم و در آن هوای سرد با زحمت با سواریهای شبکار خود را به حرم مطهر حضرت معصومه(س) رساندم، زیارتی کردم و سپس به مسجد مقدس جمکران رفتم. بعد از نماز وقتی بازمیگشتم و لذت از آن فضای روحانی وجودم را تسخیر کرده بود و با یک حس خوب در هوای سرد حیاط مسجد قدم میزدم تا از آن خارج شوم، با خود گفتم مدتها بود که به جمکران نیامده بودم و زیارت مسجد برایم موضوعیت نداشت، چه اتفاقی افتاده که بدون قصد قبلی این توفیق نصیبم شده است؟! کمی که فکر کردم به یاد سلامی افتادم که سرشب در جمع بسیجیان به پیشگاه مقدس حضرت عرضه کرده بودم، در حالی که حتی آن سلام واقعی نبود و بدون توجه به معنا ادا شد و فقط برای زینت سخنرانی بود، اما آقا جواب مرا داده و به مسجد دعوت کرده بودند. اشک از چشمانم سرازیر شد برگشتم سلامی از ژرفای دل خدمت حضرت عرضه کردم و در راه بازگشت در سواری مسافرکش برای چند نفری که اتفاقاً اهل دل بودند تعریف کردم و بعد متوجه شدم که هر کدام از آنها ماجرای زیبایی با حضرت حجت(علیه السلام) دارند. از آن زمان به بعد هر وقت مناسبتی باشد این خاطره را تعریف میکنم و به همه یادآور میشوم که سلامهایتان بیجواب نمیماند، حتی سلامهایی که خالصانه نباشند.
با سلامی – همچنان - از سویدای دل به پیشگاه مقدس حضرت بقیة الله الاعظم (علیه آلاف التحیة و الثناء).
شاید عنوان «موج» برای درخواست این جانب بدون دقت انتخاب شده است. من نه انتظار ایجاد یک موج واقعی دارم و نه فکر میکنم آن همه نویسندهی متعهد داشته باشیم که نوشتن با یاد و نام حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دغدغهی اصلیشان باشد و اگر هم باشد آن همه خاکی و بیریا نیستند که بیایند و به فراخوان یک وبلاگ نویس بینام و نشان پاسخ مثبت دهند.
از طرفی خاطره نویسی با این موضوع اصلاً کار سادهای نیست. یکی دو بزرگواری هم که اخیراً نوشتهاند، یاداشتشان خاطره نبوده است! تنها خاطرهی لینک داده شده متعلق به امیر عباس است که قدیمی میباشد.
البته باید دید که حضرت چقدر در زندگی ما جای دارند و ما چقدر به ایشان متوسل میشویم و با ایشان ارتباط داریم که حالا بخواهیم عنایاتشان را شرح دهیم؟! به قول مرحوم کافی ما خودمان نمیخواهیم و الا حضرت که نامهربان نیستند! گاهی با خود میگویم آقا این همه مظلوم هستند که کسی مثل خواهر شیعهی اوست، یعنی چنین ادعایی دارد! حالا که این فکر را میکنم دلم میخواهد به سر و صورت خودم بکوبم بلکه کمی به خود بیایم.
تا همین جا بس است. یادداشت بعدی بنده خاطرهای است که از کسی نقل میکنم.
الهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و المستشهدین بین یدیه.
به قلم دیگر دوستان ارجمند:( تمام لینک ها در بخش روزانه ی وبلاگ آمده است )
یک وبلاگ گروهی: روزهای عاشقی
یک وبلاگ مهدوی: هفت شهر عشق
همچنان منتظر پاسخ شما به فراخوان اصلی (خاطرات مهدوی) هستم.
با سلامی از سویدای دل به پیشگاه مقدس حضرت بقیة الله الاعظم (علیه آلاف التحیة و الثناء).
خیلی ساده و بیتکلف پیشنهاد میکنم یک موج خاطره نویسی با موضوع مهدویت و انتظار در وبلاگها ایجاد شود. به این صورت که اگر در زندگی خود عنایات حضرت حجت (علیه السلام) را شاهد بودهاید و یا توسلی داشتهاید که به نتیجه رسیده، آن را شرح دهید. همچنین اگر در این مورد شنیدههای قابل ذکری دارید، میتوانید بیان کنید.
این حرکت بنا به پیشنهاد یک نهاد ادبی شکل گرفته است و داستان نویسان مرتبط با این نهاد، یادداشتها را مایهی خلق آثار داستانی قرار میدهند. شاید نیاز به یادآوری نباشد که هیچ چیز جای واقعیت را نمی گیرد و اگر شاخ و برگ اضافی به خاطره داده شود، جوهر حقیقت و حقانیتش را از دست میدهد و در این صورت نه ارزشی دارد و نه تأثیری میگذارد. عزّت هم که در هر حال از طرف خداست. امیدواریم این حرکت مورد عنایت و توجه حضرت بقیة الله الاعظم (عج) قرار گیرد.
برای شروع از همهی نویسندگان این چند وبلاگ دعوت میکنم که چراغ اول را روشن کنند: [تا صبح انتظار] [گام آخر] [محمد علی مقامی]
همچنین از تمام عزیزانی که این یادداشت را مطالعه میفرمایند دعوت میشود که با این حرکت همراه شوند. لطفاً پس از نوشتن اطلاع دهید تا لینک یادداشت شما در اینجا درج شود و این موضوع را به کسانی که از آنها دعوت میکنید نیز یادآوری نمایید.
به قلم دوستان ارجمند:( تمام لینکها در بخش روزانهی وبلاگ آمده است )
گام نخست را گام آخر برداشته است: ناچاریم امام زمان بیاید!
امیر عباس هم پیشتر نوشته بوده است: تا به کی سرگردان تو باشم؟!
وبلاگ «مهرورزی در اسلام» نوشته است: نمینالم که ترسم نالهام راه نفس گیرد
یک بسیجی هم فقط از یار مینویسد: یاس کبود
اینجا هم پیشتاز بوده است:مجمع وبلاگ نویسان مهدوی
منتظر نوشتههای بعدی این وبلاگ هم هستیم:ما مانده ایم و بغض گلوگیر انتظار
عنوان این یادداشت را دوباره بخوانید. رسم این روزگار است که هر جا کار انسان گیر میکند باید یک آشنا پیدا کند و الا کلاهش پس معرکه است. خدا نکند پای کسی به دادگاهی محکمهای چیزی باز بشود، دیگر آنجاست که یک آشنا ارزش واقعی خودش را نشان میدهد. حالا گفتم محکمه، به نظر شما مهمترین و سختترین محکمهای که آدمی در آن حاضر می شود کدام است؟ حق با شماست! همهی ما باید در محکمهی الهی حاضر شویم. محکمهای که قضاوت با کسی است که چیزی از چشمش مخفی نیست و آشکار و پنهان ما را میداند. واقعاً اگر یکی نباشد که سفارشمان را بکند خیلی اوضاعمان خراب است.
خدایا ما با یک آشنا در پیشگاهت حاضر میشویم. آشنای ما کسی است که عاشق توست. کسی است که او را به فرشتهها نشان میدهی و میگویی بندگی کردن را از او یاد بگیرید. کسی که تمام ذرات این دنیا منتظرش هستند. کسی است که محرومان و زاهدان و خردمندان جهان چشم به راه اویند. کسی است که شهیدان انتظارش را میکشند. کسی است که اولیا و اوصیا منتظرش هستند. کسی است که جهان در انتظار اوست و بهشت نیز از وجود او معطر میشود. خدایا ما را به یاس فاطمه ببخش!