می گویی : آخرش این اکسیژن مرا خفه می کند. در این آشفته حالی هم از نشاط ملاقاتی ها غافل نمی شوی! می گویم: حالا باز می آیید بیرون و باز نه اکسیژن و نه اسپری و نه دارو. من جای دکترها بودم مرخصتان نمی کردم. دکتر می گوید: برای شیمیایی ها کار زیادی نمی توانیم انجام بدهیم. همین که صدمات مهار شود و حال عمومی جانباز رضایت بخش باشد راضی هستیم و در مورد برادرتان وقتی با ورزش خود را سرپا نگه می دارد و از صدمات شکایتی ندارد، تأکیدی به استفاده از دارو و اسپری نداریم.
موبایل ... زنگ می زند و موزیک اکسیژن پخش می شود. می گویی: بفرما! این هم آهنگ اکسیژن، همه تان همه جوره هوای مرا دارید! تخت را دور می زنم و می آیم کنارت تا از همه به تو نزدیک تر باشم. ناگهان نفسم می گیرد. فکر می کنم اگر بروی این همه اندیشه ی به بار ننشسته چه می شود؟ اگر بروی اینها که نقدهایت را به حسودی تعبیر می کنند چه واکنشی نشان می دهند؟ اگر بروی من چه بکنم که هنوز جرعه ای بیش از دریای اندیشه ات ننوشیده ام؟ اگر بروی ...
ماسک اکسیژن را فاصله می دهی و به من اشاره می کنی. سرم را پایین می آورم. آهسته با لبخند می گویی: نترس؛ ما تا انقلاب مهدی زنده ایم.
امیدوارم همیشه با ما باشی!