می آمد آن رسول پر از خورشید از آخرین طواف و در گوشش
می خواند جبرئیل به لحنی خوش از آخرین وظیفه ی بر دوشش
باید پس از رسول کسی باشد یک مرد از سلاله ی نخلستان
مردی که سجده گاه و شب و محراب هر گز نمی کنند فراموشش
یک مردِ مرد، مرد شبیه او یک مردِ نامکرر و بی پایان
مردی که دست خورده ی دنیا نیست تنهایی اش، خوراکش و تن پوشش
آری علی درست همان مرد است تنها امیر قافله ی ایمان
مردی که سجده گاه و شب و محراب هرگز نمی کنند فراموشش
مردم بایستید زمان تنگ است تقدیر در غدیر رقم خورده
تا موج دست فتنه نگرداند یک لحظه بی درخشش و خاموشش
تکمیل شد ولایت و دین حق شیر خدا ولیّ دل ما شد
عمامه ی سحاب سزاوارش دست رسول بر سر و بر دوشش