ساعت 4 صبح خبردار شدم که حاج دایی پر کشید. حاج دایی مرد زحمت کش، مهربان و مظلومی بود. وضع بدی هم نداشت. اما مورد بی مهری خانواده قرار داشت.
این عکس را شب یلدا گرفتم. پسر بزرگش می گفت: چیزی اش نیست خودش را می زند به بی حالی. در حالی که یک هفته پیش اش عمل باز قلب انجام داده بود. حاج دایی علاقه زیادی به امیر عباس داشت و هر وقت حالش خوب نبود اول سراغ امیر عباس را می گرفت. حال امیر عباس را هم خودتان بفهمید. یک حسی داشتم دیشب که حتی به خاطر عید نتوانستم صوت محزون قرآن را از وبلاگ بردارم. دایی پرکشیده بود و من بی خبر بودم، اما یک غم مرموز یقه ام را گرفته بود. لطفاً فاتحه بخوانید.