چند روزی بود که نبض زلزله در قم می زد. آمار لرزش ها به بیش از یکصد مورد رسید. 60 بار لرزش در سه روز، یعنی هر 72 دقیقه یک زلزلهی بالاتر از 1.5 ریشتری را شاهد بودیم. یکی از آگاهان می گفت:«در سه روز نخست، قم از لرزش نایستاد، فقط گاهی شدت می گرفت!»
یک مرتبه زلزله نقل زبان همه شد. ترس از مرگ زندگی مردم را تحت الشعاع قرار داد. توهم زلزله با هر صدا یا لرزش، کسانی را از جا می پراند. خنده دار تر از همه هموطنان نازک نارنجی تهرانی بودند. این جماعت که گاهی آدم خیال می کند از دماغ فیل افتاده اند! در قم زلزله آمده بود و تهرانی ها می ترسیدند! مرکز زلزله شهر کهک در استان قم بود و کارشناسانی که در سیما حاضر می شدند از گسل های تهران می گفتند. بیشتر از مردم قم، ترس از زلزله و خرابی و مرگ، خواب تهرانی ها را آشفته کرد.
انگار باید گاهی زمین بلرزد، در و پنجره ها به صدا در بیایند تا به یادمان بیاید که مرگ هم بخشی از سرنوشت بشر است. غافل از اینکه هر جا نفسی می آید، مرگ هم هست، چون هر لحظه ممکن است فرو رود و برنیاید. هر جا زندگی هست، مرگ هم حضور دارد. از چه می ترسیم؟ چه این زلزله باشد و چه نباشد، بنا نیست که ما عمر جاویدان داشته باشیم. کسی نمی تواند از ساعتی بعد هم خبر داشته باشد؟ به قول استاد:«چه کسی می داند که نوبت بعدی با کیست؟»
از زلزله ای که چه باشد و چه نباشد باید این دنیا را رها کنیم و برویم می ترسیم، اما از زلزله ی بزرگی که در راه است نمی ترسیم.
سخن کوتاه می کنم. یک بار دیگر به معنی این کلمات نورانی بیندیشیم. این کلام پروردگار است که به پیامبر پاکش – درود خدا بر او و خاندان مطهرش باد – وحی شده. این کلام پروردگار است که برای من و شما ارسال شده:
بسم الله الرحمن الرحیم * اذا زلزلت الارض زلزالها * و اخرجت الارض اثقالها * و قال الانسان مالها * یومئذ تحدث اخبارها * بانّ ربک اوحى لها * یومئذ یصدر الناس اشتاتاً لیرو اعمالهم * فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره * و من یعمل مثقال ذرة شرا یره.
می گویی : آخرش این اکسیژن مرا خفه می کند. در این آشفته حالی هم از نشاط ملاقاتی ها غافل نمی شوی! می گویم: حالا باز می آیید بیرون و باز نه اکسیژن و نه اسپری و نه دارو. من جای دکترها بودم مرخصتان نمی کردم. دکتر می گوید: برای شیمیایی ها کار زیادی نمی توانیم انجام بدهیم. همین که صدمات مهار شود و حال عمومی جانباز رضایت بخش باشد راضی هستیم و در مورد برادرتان وقتی با ورزش خود را سرپا نگه می دارد و از صدمات شکایتی ندارد، تأکیدی به استفاده از دارو و اسپری نداریم.
موبایل ... زنگ می زند و موزیک اکسیژن پخش می شود. می گویی: بفرما! این هم آهنگ اکسیژن، همه تان همه جوره هوای مرا دارید! تخت را دور می زنم و می آیم کنارت تا از همه به تو نزدیک تر باشم. ناگهان نفسم می گیرد. فکر می کنم اگر بروی این همه اندیشه ی به بار ننشسته چه می شود؟ اگر بروی اینها که نقدهایت را به حسودی تعبیر می کنند چه واکنشی نشان می دهند؟ اگر بروی من چه بکنم که هنوز جرعه ای بیش از دریای اندیشه ات ننوشیده ام؟ اگر بروی ...
ماسک اکسیژن را فاصله می دهی و به من اشاره می کنی. سرم را پایین می آورم. آهسته با لبخند می گویی: نترس؛ ما تا انقلاب مهدی زنده ایم.
امیدوارم همیشه با ما باشی!
عشق گاهی مهمل است. کسی را که هوش و حواس درست و حسابی ندارد، می گویند عاشق است.
گاهی عشق ویترین است و در نام گذاری ها مشتری جلب می کند. مثلاً در رمان: عشق سال های جنگ و در وبلاگ : ... .
عشق گاهی ناتوانی از تعریف است. هر چه را نمی توانند معنا کنند به عشق تعبیر می کنند.
گاهی عشق کثیف و یا اینکه تقلب است. مثل عشق های کوچه بازاری.
عشق همیشه مظلوم است و چه پلیدی ها و زشتی ها که با نامش برپا نمی کنند!
اما عشق گاهی حقیقی است و عشق حقیقی را عشق است.
هر چه می گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل گردم از آن
(مولانا)
مدیر پارسی بلاگ در پاسخ به شیدای بی نشون گفته است:« پیاده سازی فنی این سیستم زمان و هزینه زیاد در حد (معادل) چند میلیون تومان نیاز داره که برای ما مقدور نیست. » پیشنهاد شیدای بی نشون انتخاب مدیران محتوایی از روی انتخاب کاربران پارسی بلاگ بوده است. برای آنها که کمی تا قسمتی از موهبت خدادادی خود (عقل) کار می کشند، پاسخ مهندس فخری ممکن است خنده دار باشد. از این حیث که مدیر همه چیز را از دریچه ی برنامه نویسی و مشکلات فنی می بیند. وقتی منتقدین ایرادات محتوایی می گیرند، او و همکارانش از تنوع امکانات حرف می زنند و برای این پیشنهاد هم همین طور. غافل از اینکه اگر این پیشنهاد قابل بررسی باشد، نیازی به اجرای سیستماتیک نیست! همان پیشنهاد امیر عباس برای همایش – که مدت ها پیش ارائه شد – کافی بود. در همایش هم با بحث رودررو تفاهم و همدلی ایجاد می شد و هم می شد این گونه پیشنهادها را طرح کرد. فراموش نکنید که من با پیشنهاد شیدای بی نشون کاری ندارم و پاسخ مدیر برایم موضوعیت دارد!
من شخصاً گاهی به عقل دوستان شک می کنم. عجیب است که یک مسئله ی ساده بارها گفته شده، و هر بار فهمیده نشده! آن وقت می گویند پاسخ را به خودشان داده ایم؟ کدام پاسخ؟ عمومی هم بگویید تا همه بدانند! جز این است که هر بار گفته اید مدیران محتوایی دارید و می خواهید زیادشان کنید و اینکه سایت شخصی است؟ اگر خودتان را به کم عقلی نزده اید، دوباره بروید ببینید که آیا امیر عباس مشکلش منتخبین است، یا این مسئله از نظر او در درجه چندم اهمیت است؟ ببینید که آیا اصلاً تذکر نداده که از اصول و ارزش ها و محتوای دینی پارسی بلاگ دفاع کنید؟ اگر هم مشکل اصلی منتخبین باشد، مدیران محتوایی شما چه کسانی هستند؟ ... در نامحرمانهی وبلاگ امیر عباس نخوانده اید که گفته: «فقدان کارشناسانی که اهل بحث و مناظره باشند و یا عدم توانایی پارسی بلاگ در استفاده از این کارشناسان کاملاً مشهود است. به جز موارد ارزشی و دینی، هر جا نیاز به پاسخ کارشناسی هست، دوستان پارسی بلاگ دچار سکوتی مرگبار می شوند.» وقتی از او پرسیدم منظور شما از عدم توانایی پارسی بلاگ در استفاده از کارشناسان چیست، ایشان سوزنبان و شب نوشت را مثال زد و گفت که اولی در میدان هست و از پتانسیلش استفاده نمی شود و دومی خودش هم کم کاری می کند. والبته کسان دیگری را هم گفت که همه از دوستان مهندس فخری بودند. مثلاً آقای محسن زاده. شما نمی دانید که برادرم امیر عباس به دلیل علاقه ی زیاد به پارسی بلاگ و به خاطر قابلیت هایی که این سایت برای تبدیل شدن به یک مرجع ارزشی دارد، چقدر وقت گذاشته و در این باره تحقیق کرده، و اگر الآن پافشاری می کند به خاطر اشرافش به قضایاست. موارد زیادی هست که باید مطرح کنم، از جمله همین شخصی بودن پارسی بلاگ و ... . نمی خواهم این سخن طولانی شود و در این باره به تدریج خواهم نوشت.
میگوید: 25 سال پیش اگر کسی از خاطرات بیست سال گذشتهاش حرف میزد، میگفتم وای چقدر این پیر است! نوجوانان گمان میکنند فرصت شان بینهایت است، غافل از اینکه تا چشم به هم بزنند به کهنسالی میرسند. سوت آغاز مسابقه برای همه به صدا درآمده است، ولی اغلب حواسشان نیست.
میگوید: پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و اله و سلّم) تکلیف ما را مشخص کردهاند: علیکم بالجهاد الاکبر!
الله اکبر، لا اله الا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله.
عنوان این مطلب میتوانست فروشگاهی برای خارجی ها باشد! ماجرا از این قرار است که به صورت اتفاقی در حوالی خیابان شریعتی تهران وارد یک فروشگاه لباس شدم. فروشگاه بسیار شیک بود. هم فیزیک مغازه، هم چینش لباسها و هم فروشندهها لوکس بودند. مشتریها نیز کم و بیش به همچنین.
ابتدا یک تیشرت بچهگانه نظرم را جلب کرد که جنس پارچه متوسطی داشت و با قیمت 35000 ریال مناسب مینمود. با خود گفتم در مغازههای عادی و گرانفروش ممکن است این تیشرت تا 60000 ریال هم قیمت بخورد. کمی که دقت کردم، جاخوردم. متوجه شدم یکی از صفرها را ندیده ام. همان تی شرت بچه گانه ناقابل 350000 ریال (35 هزار تومان) قیمت خورده بود و همچنین بقیه اجناس یک صفر اضافه داشت! کتانیهای بچهگانه که به یقین بیش از 7000 تومان ارزش نداشت، 70 هزار تومان قیمت خورده بود. یک زیر پوش زنانه 40 هزار تومان قیمت داشت و کاپشن کتان معمولی 30 هزار تومانی 180 هزار تومان قیمت داشت. کتهای تک بدون اتو و احتمالاً با مد جدیدی که من از آن سردرنمیآورم (روح حاج دایی ما شاد!) 300-200 هزار تومان قیمت خورده بود! کمکم قیمتها برایم عادی شد. با دیدن هر لباس، بهایش را تخمین میزدم و بعد یک صفر به آن اضافه میکردم، تقریباً به قیمتی می رسیدم که اتیکتها اعلام میکردند!
این فروشگاه مثل برخی فروشگاههای قم ِ خودمان که رعایت حال مشتری را میکنند، هم فروشندهی خانم داشت و هم فروشندهی آقا؛ با این تفاوت که خانمها به آقایان مراجعه می کردند و آقایان به خانمها!
در یک نما آقا پسری شیک و نو پوش در حال سفارش توقعاتش به یکی از فروشندگان بود. معلوم بود که در حال پیدا کردن راهی است که به بهترین شکل پولهای زحمت کشیدهی(!) پدر را به لباس هایی برای نمایش در میان اطرافیان تبدیل کند و حتماً چنین شخصی کمد لباسش مملو از لباس های رنگارنگ است! داشتم از فروشگاه بیرون میآمدم که خانمی را در حال خرید دیدم. داشت میپرسید:«مارکش کجایی است؟» و فروشنده میگفت:«ایتالیایی!» اینجا بود که راز فروشگاه و قیمتهایش برایم آشکار شد. آدمهایی با پول های بادآورده و تسلیم در برابر فرهنگ بیگانه. جالب اینجاست که بعداً یکی از بستگان گفت بیشتر این لباس ها در داخل تهیه می شود و خارجیها نیز از قماشی است که در کشور تولید کننده به عنوان پستترین لباسها شناخته میشوند. مثل همین کت و شلوارها که سری دوزی است و پارچهاش به مراتب از پارچههای ایرانی پستتر است. فقط مدل و مدش مورد توجه خریداران است، و البته اسم و پز مارک خارجیاش! من نتیجه گیری نمیکنم، بقیه اش با خودتان، فقط میتوانم بگویم خوش به حال صاحب فروشگاه!
نکته: با توجه به حذف اجباری نوشته ای که در حمایت از استادم امیر عباس درج شده بود، در اینجا یادداشت وبلاگ دیگرم را جایگزین می کنم.
به طور کلی:
آدم های ثابت و درجا زننده و
آدم های در حال پیش رفت
آدم های ترسو و گوشه گیر و
آدم های استقبال کننده از فضاها و تجارب گوناگون
هنگام انتقاد:
آدم های سطحی نگر و
آدم های ژرف نگر
آدم های پرمدعا و
آدم های متواضع
آدمهایی که تا نکته غیر عادی می بینند فکر می کنند فقط خودشان میفهمند و
آدم هایی که فکر می کنند ممکن است مطلبی باشد که آنها نفهمیده باشند.
پ.ن: دسته بندی بالا ناقص است و خیلی خیلی خیلی چیزهای دیگر می توان اضافه کرد.
برای ایجاد تنوع، از این پس در این آدرس می نویسم. نمی دانم شاید هم روزی برگشتم. هنوز خود را وبلاگ نویس نمی دانم و آن قدر کم کاری کردم که ایجاد تحول برایم سخت و محیط کسالت آور شد. این است که گفتم آب و هوا عوض کنم.
اگر چه یکی دو نفر بیشتر نیستند که گاهی سراغی از من بگیرند و بودنم به جایی برنمی خورد که رفتنم اتفاقی به حساب آید. اما ادب وبلاگ نویسی را رعایت می کنم و تغییر آدرس را اطلاع می دهم.
http://ghalamranjeh.blogfa.com
پ.ن: با پوزش از کسانی که از این ارادت رنج می برند، به تأسی از استادم این وبلاگ را به روز می کنم. البته قبلاً هم گفته بودم که شاید روزی برگشتم.