سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، انگیزه فهم است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :65
بازدید دیروز :8
کل بازدید :145443
تعداد کل یاداشته ها : 49
103/9/5
12:43 ع
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
قلم رنجه[40]
اگر خدا قبول کند: نویسنده، داستان نویس، معاون دبیرستان، عضو شورای ادبیات داستانی [...] و همیشه دانشجو.

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

عنوان این یادداشت را دوباره بخوانید. رسم این روزگار است که هر جا کار انسان گیر می‏کند باید یک آشنا پیدا کند و الا کلاهش پس معرکه است. خدا نکند پای کسی به دادگاهی محکمه‏ای چیزی باز بشود، دیگر آنجاست که یک آشنا ارزش واقعی خودش را نشان می‏دهد. حالا گفتم محکمه، به نظر شما مهم‏ترین و سخت‏ترین محکمه‏ای که آدمی در آن حاضر می شود کدام است؟ حق با شماست! همه‏ی ما باید در محکمه‏ی الهی حاضر شویم. محکمه‏ای که قضاوت با کسی است که چیزی از چشمش مخفی نیست و آشکار و پنهان ما را می‏داند. واقعاً اگر یکی نباشد که سفارشمان را بکند خیلی اوضاعمان خراب است.

خدایا ما با یک آشنا در پیشگاهت حاضر می‏شویم. آشنای ما کسی است که عاشق توست. کسی است که او را به فرشته‏ها نشان می‏دهی و می‏گویی بندگی کردن را از او یاد بگیرید. کسی که تمام ذرات این دنیا منتظرش هستند. کسی است که محرومان و زاهدان و خردمندان جهان چشم به راه اویند. کسی است که شهیدان انتظارش را می‏کشند. کسی است که اولیا و اوصیا منتظرش هستند. کسی است که جهان در انتظار اوست و بهشت نیز از وجود او معطر می‏شود. خدایا ما را به یاس فاطمه ببخش!


86/9/18::: 7:28 ص
نظر()
  
  

هر روز از خانه بیرون می‏آیم، محمد امین را به مهد کودک می‏سپارم، به مدرسه می‏روم. در مدرسه انجام وظیفه می‏کنم و در کنار شاگردانم لحظاتی بسیار دوست داشتنی دارم. پنج ساعت بعد عزیزم را تحویل می‏گیرم و به کانون گرم خانواده باز می‏گردم. یک زندگی خوب و راحت و دوست داشتنی! مطالعه می‏کنم، تلویزیون نگاه می‏کنم، با رایانه مشغول می‏شوم، می‏نویسم، اخبار را تحلیل می‏کنم، به مهمانی و خرید می‏روم، از هر چه و هر جا دلم بخواهد عکس می‏گیرم، دقایقی طولانی از روز را تلفنی با اقوام و دوستان صحبت می‏کنم، در مکان‏ها و اجتماعات مذهبی، سیاسی، فرهنگی، هنری و ادبی حاضر می‏شوم، سفر می‏کنم و از زندگی لذت می‏برم.
گاهی می‏نشینم و فکر می‏کنم کسانی که در مناطق محروم هستند و بسیاری از امکانات در دست‏رس‏شان نیست چه حالی دارند؟ من و امثال من همه گونه رفاه در زندگی داریم و باز هم گاهی نق می‏زنیم و از حقوق و مزایا و سهمیه‏ی بنزین و گرانی و ... می‏نالیم، اما خیلی از هم‏وطنانی که در مناطق و روستاهای محروم زندگی می‏کنند، حتی اسم بسیاری از امکانات زندگی امروزی را نشنیده‏اند. آیا ما حق ایشان را غصب نکرده‏ایم؟
می‏نشینم و گریه می‏کنم.


86/9/17::: 4:13 ص
نظر()
  
  

چارخونه خیلی خوبه چون یادمون میاره که چقدر بی فکریم و چقدر بلد نیستیم عقلمون رو به کار بندازیم. تا حالا فکر کردید یعنی نشستید حساب کنید که چند قسمت از این سریال با سوژه اخراج آقا منصور ساخته شده؟ چند قسمت (به قول یه نفر) با لوس بازی های ازدواج و تقریبا در تمام قسمت ها مهمترین عنصر پیش برنده ماجرای فیلم دروغه؟ و شخصیت های جذاب سریال یا حیله گرند و یا دروغگو. تا حالا دقت کردید که در چند قسمت به صورت کلیشه ای و شاید به سفارش بعضی ها دولت محترم رو مسخره کردند؟ رفتارهای اداری رو دقت کردید که چقدر یکنواخت و تکراریه؟ یعنی یکی دو عنصر رو در 120 قسمت تکرار میکنند و به خوردمون میدن؟

بیچاره ما ! ! ! ! ! 

کار این بنده های خدا شبیه اینه که چند نفر هر شب بشینن دور هم و هی جوک تکراری تعریف کنند و من و شما و همه بشینیم پاش ببینیم و بخندیم و تازه کلی هم برای هم تعریف کنیم و تیکه کلامهاشونو تقلید کنیم. تا حالا به فکرتون رسیده که هزینه این سریال که از جیب من و شما و اون پیرزنه که در دورترین روستاهای صعب العبور امکانات و حتی تغذیه کافی نداره خرج میشه، چقدره؟
واقعا جای تشکر نداره؟ این دوستان بازیگر و تهیه کننده و کارگردان و عوامل به خاطر پول که نیست، فقط به خاطر دل و من و شما و برای اینکه یادمون بیندازن که این مخ مبارک چقدر آکبند مونده، هی برامون افه های یخ و تکراری رو آنتن میفرستند و ما هم هی کیف میکنیم و تکرار میکنیم و تقلید. از نقطه نظر روانشناسی این خودش معضل بزرگیه، ببینید این دست منه!

ته نوشت: این متن اصلا غلط ادبی نداره و اگه فکر میکنید غلط داره شما با هنر مخالفید و نمیتونید پیشرفت دیگران رو ببینید.

ته‏تر نوشت(بر وزن یخ در بهشت): به نظر شما دیگه به تهاجم فرهنگی نیازی هست؟ صدا و سیمای ما که باید دست مردم رو بگیره و خندون یا گریون (کی با خنده مخالفه ؟) سطح معرفتی و علمیشون رو ارتقا بده، چطور وقت و انرژی و سرمایه و فرصتها رو دود میکنه؟ من اگر به جای گرگ بوش بودم یکم از اون دلارهای تقلبی رو میفرستادم برای تهیه کننده همین سریال و مطمئن میشدم که پولهای شبیخون رو دور نریختم!


86/9/12::: 2:27 ص
نظر()
  
  

یکی از درس‏هایی که از استاد گرفته‏ام نشانه شناسی است. گاهی تعجب می‏کنم که او از یک حرکت یا یک سخن یا نوع لباس یا ترکیب وبلاگ افراد، به نکات مهمی پی می‏برد که بعدها درستی‏اش ثابت می‏شود.

دارم تمرین می‏کنم که نشانه‏ها را بشناسم، دست کم حالا مطمئنم نشانه‏هایی وجود دارد و باید به معنی آنها پی برد. خودِ این اطمینان، لذت بخش و امید آفرین است.


86/9/10::: 2:1 ع
نظر()
  
  

زبان حال خیلی از ماها همین است!


86/9/9::: 4:16 ص
نظر()
  
  

پیش درآمد: چشم بر هم زدیم و یک ماه سپری شد. ماهی که در آن خوان نعمت الهی گسترده بود، گذشت و نفهمیدیم.

آنچه در عنوان و پیشانی این یادداشت می‏خوانید از روی سهو و خطا نیست. نویسنده می‏داند که ماه مبارک هنوز آغاز نشده، اما ممکن است درست یک ماه بعد زبان حال ما همین باشد! پس بکوشیم تا از این فرصت استفاده نماییم.
«الهم الرزقنا توفیق الطاعه و بعد المعصیه ...».

لینک های مرتبط:
توصیه‏های بهداشتی وزارت بهداشت به روزه‏داران ]لینک[
هلال ماه مبارک رمضان غروب چهارشنبه رؤیت می‏شود ]لینک[


86/6/20::: 10:50 ص
نظر()
  
  

نمی خواستم در این باره بنویسم، چون دینی بلاگ را یک مؤسسه خصوصی با سیاست گذاری یک چند نفر محدود می دانم که بنا به همین محدود بودن و خصوصی بودن، حق دارند با هر که می خواهند تعامل داشته باشند؛ اما وقتی متوجه شدم اردوی طوبا (خانم های وبلاگ نویس) با همکاری سازمان ملی جوانان بوده، یعنی از بودجه ملی استفاده کرده است، به خود حق دادم که این مطلب را بنویسم.

خیلی وقت پیش بود که یکی از بستگان گفت که فلانی از دفتر توسعه وبلاگ دینی با اشتیاق و تعریف و تمجید شماره تلفنت را گرفته و بناست تماس بگیرد تا در خصوص بخش خواهران دفتر توسعه مطالبی را عنوان کند (حالا نمی دانم مقصود مشورت بود یا همکاری؟). گذشت و گذشت تا اینکه در خصوص پارسی بلاگ انتقادهایی شد و این جانب هم از انتقادات حمایت کردم، چون واقعاً و منطقاً اشکالات وارد بود. حتی وقتی گفتم از عقل خود استفاده کنید، اتهام زدند و گفتند که تو به ما گفته ای بی عقل!

خوب به همین راحتی ما هم رفتیم در فهرست سیاه دینی بلاگ و پارسی بلاگ. از آن زمان تا کنون قلم رنجه پرت نداشته است. یعنی اگرچه کم کار بوده، ولی اولاً مطلب ضعیف نداشته و ثانیاً در عین کم کاری نسبت به آن زمان که آن برادر با شوق و ذوق از قلم رنجه تعریف کرده بود، پرکارتر شده است. می خواهم سؤال کنم آیا ما بانو نبودیم یا وبلاگ نویس نبودیم؟! و آیا این عادلانه است که به خاطر چند انتقاد منطقی و برحق در لیست سیاه گروهی قرار بگیریم که با پرچم دین فعالیت می کند؟

البته نمی خواهم بگویم اگر دعوت می شدم کار و زندگی را رها می کردم و با کله شرفیاب می شدم، اما می خواهم عرض کنم این دعوت نکردن را ناعادلانه و کوته فکرانه می بینم. همچنین نمی خواهم از مفید بودن یا اشکالات این اردو چیزی بگویم که می توان در هر دو فاز نشست و طوری مطلب نگاشت که یا این اردو را بهترین اردوی قرن نامید، طوری که خودشان خیال می کنند و یا طوری که پراشکال ترین اردو ترسیم شود، طوری که برخی در گوشه و کنار می گویند؛ ناسلامتی ما با چهار تا آدم حسابی در ارتباطیم.


86/5/24::: 6:45 ص
نظر()
  
  

منزل پدری مان یک خانه ویلایی بسیار بسیار بزرگ بود. سال 1363 پنج سالم که بود، سه چهار تا از دخترهای همسایه می ریختند تو حیاط خانه و بازی می کردیم. حیاط خانه خیلی بزرگ بود. من یک موتور اسباب بازی خیلی قشنگ و گران قیمت داشتم و پا می زدم و دنبالشان می کردم. دخترها جیغ می زدند و می خندیدند و فرار می کردند. بعد مادر برایمان کاهو می آورد و با سکنجبین می خوردیم. کلی هم اسباب بازی های گران و قشنگ قشنگ داشتم. همیشه یک عروسک خیلی خوشگل همراهم بود و از من جدا نمی شد. آخر من مامانش بودم. هفته ای یکی دو بار هم یک عالمه ماشین سواری می کردیم، بعد پیاده می شدیم یک عالمه هم راه می رفتیم تا می رسیدیم به یک مکان زیارتی خیلی بزرگ. 15-10 تا حیاط خیلی خیلی بزرگ داشت. این طرف حیاط که می ایستادی آن طرفش پیدا نبود. اول با مادر می رفتیم زیارت می کردیم بعد می آمدیم مادر یک گوشه می نشست و ما با بچه ها بازی می کردیم. یک ایوان آینه کاری شده خیلی زیبا و بزرگ بود. کف آن مرمرهای خیلی سفید و خوشگل و تمیز بود. می دویدیم و سُر می خوردیم. می دویدیم و سُر می خوردیم. بعد می رفتیم توی یکی از حیاط ها که از همه بزرگتر بود. می رفتیم  توی حوض و به هم آب می پاشیدیم تا خادم بیاید یک داد بکشد و فرار کنیم پیش مادر. آن وقت بود که مادر کیفش را باز می کرد و خوراکی های جورواجور و خوشمزه بود که می آمد بیرون و می خوردیم و کیف می کردیم. بعد راه می افتادیم از وسط 15-10 حیاط می گذشتیم و بیرون می رفتیم. بعد یک عالمه پیاده روی و یک عالمه ماشین سواری تا برسم خانه.

امیر عباس هم یک موتور خیلی خوشگل گران قیمت داشت. بعضی وقت ها می گفت:«می آیی برویم موتور سواری» و جواب من هم که معلوم بود. من را سوار می کرد می رفتیم خیابان ها را می گشتیم و هر چه می خواستیم برایم می خرید.

رفته رفته بزرگ شدیم. به خودم که آمدم دیدم حیاط خانه پدر 30 متر بیشتر نبوده. موتور اسباب بازی من هم که تا سال ها بعد نعشش بود، یک موتور پلاستیکی ارزان قیمت بود. بقیه اسباب بازی هایم همه معمولی بودند. آن عروسکی که 4-3 سال با من بود یک پا نداشت. آن مکان زیارتی خیلی بزرگ هم حرم حضرت معصومه (س) بود که با یک کورس تاکسی خودمان را می رساندیم به میدان مطهری و از آنجا 5 دقیقه پیاده روی تا حرم. حرم هم 3 صحن بیشتر نداشت. موتور امیرعباس هم یک موتور گازی کارکرده بود. کاش بزرگ نشده بودیم؛ خیلی ثروتمند بودیم.


86/5/15::: 11:2 ص
نظر()
  
  

پسرم! تو برای مادر عزیز هستی. تو دارایی منحصر به فرد یک مادر کم توقعی و با گل یا بی گل برایم عزیزی. من از تو گل نمی‏خواهم، اما دوست دارم خودت گل باشی.
تو امروز با این دسته گل و لبخند و بوسه و با گفتن این جمله که «روز مامان مبارک» مرا خوشحال کردی، اما هرگز نتوانستی همه نگرانی‏های یک مادر را برای آینده کودکش برطرف کنی. ‏
پسرم؛ محمد امین عزیزم! از تو می خواهم خودت گل باشی و برای همه عزیز باشی. پسرم! خیلی زود مرد می شوی، چشم به هم بزنی دوازده بهار گذشته است، مرز 15 سالگی را پشت سرگذاشته ای و در جواب دیگران که بچه ات می خوانند، خواهی گفت:«من دیگر مرد شده ام!» دلبندم! در آن روز به یاد این حرف مادر بیفت و برای همه عمر به یاد داشته باش که «اجازه نده مناسبات روزگار به نامردی ات بکشاند!» مبادا پول و شهرت و قدرت جوانی مغرورت کند و از مردی دورت کند.

محمد امین خودم 

پسرم! من از تو گل نمی خواهم، خودت گل باش! در کنار بازی هایی که می کنی و لذتی که از لحظه ها می بری، به یاد داشته باش که آدمی بدون دانش کم ارزش است؛ آدمی منهای دانش، مثل گلی است که رنگ و بو و زیبایی نداشته باشد! به یاد داشته باش که فراگیری دانش را فدای هیچ لذتی نکنی. عزیزم! فراموش نکن که همه چیز از خداست و هیچ قدرتی به جز قدرت پروردگار در این دنیا وجود ندارد. برای خدا زندگی کن و به خاطر خدا یار و خدمتکار مردمت باش! پسرم! در زندگی همت کن که برای مردمت زندگی کنی. فهمیده باش و همه دارایی ات را برای خوشحالی مادر به خدا هدیه کن. پسرم! مثل همین الان که ناگهان پیش از خواب می گویی:«آخ؛ نمازم را نخواندم» و ما را به خنده می اندازی، همیشه زین الدین باش و طوری زندگی کن اگر به دین داری معروف شدی، کسی را از دین دور نکنی.

پسرم! همیشه آماده باش که خودت را فدای دین خدا بکنی؛ مثل هزاران جوان شهیدی که به خاطر خدا خود را فدا کردند تا ایرانمان آزاد و اسلامی و سربلند بماند.

پسرم! تو همیشه برای مادر عزیزی؛ اما دلم می خواهد برای همه عزیز باشی! پس دانا باش، خوب و زیبا و خدایی زندگی کن!  پسرم! من گل نمی خواهم، خودت گل باش!

فرزند دلبندم


86/4/14::: 4:12 ع
نظر()
  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ آنها که جدیدند نمی شناسند. قدیمی ترها سکوت معنا داری دارند. بله درسته اومدم بگم کم کم داره صداتون درمیاد. همون حرفها را که امیر عباس 1 سال پیش میزد و کتکش می زدید خودتون شروع کردید دارید میگید. بله دیگه. آقای دکتر چیزی نمونده شورشو در بیاره. هنوز هم میگید حساب دکتر احمدی نژاد از مشایی جداست؟


+ سلام لطفا برای سلامتی دکتر احمدی نژاد یک حمد و سه تا قل هو الله قرائت کنید! (این یه جور اعلام برگشت موقت بود).
+ کی روش مربی تیم ملی فوتبال: شیطان همیشه پشت در است !


+ مدتها بود اینطوری تند تایپ نکرده بودم. مچ دستم درد گرفت.


+ یک مطلب وبلاگی از استاد جعفری مقدم رو بطور کامل تو این فید میذارم. از اینجا به بعد همه فید از مطلب وبلاگی آقای جععفری هست: /// شعار مرگ بر مشایی در راه است.///
+ من که از نزدیک با استاد جعفری در ارتباطم میدونم که ایشون از همون دولت نهم از افراد مسئله دار میگفتند و حتی خصوصی نقاط ضعف احمدی نژاد رو هم میگفتن. الان دیگه باید کمی هم انتقادات به دکترو گفت. تا کی انحرافی. اون قدیمی شده. ببینید استاد 11 ماه پیش در مورد مشایی چی گفتند:


+ هو الطیف. هر کس از ولایت عقب بماند یا جلو بزند بازنده است.


+ سلام آخر. تقدیم به همه دوستان. با یاد برادر.


+ به نظر شما بهترین اسم برای دختر و بهترین اسم برای پسر چیه؟


+ فرج الله سلحشور، کارگردان مجموعه تلویزیونی یوسف پیامبر(س)، برترین کارگردان تلویزیون از دید مخاطبین.